خاطرات دوران شیرین بارداری
عزیز دل مامان روزهایی که در درونم رشد میکردی هم شیرین بود و هم سخت،قلبم مالامال بود از شادی برای آمدنت دلم میخواست زودتر به دنیا بیایی و روی ماهت رو ببینم .ماهای اول ودوم به سختی گذشت ومن به دلیل تهوع تقریبا چیزی نمیتوانستم بخورم ،قند خونم کمی بالا بود و خانم دکتر برای پیشگیری از دیابت دوران بادرای مرا از هرگونه شیرینیجات منع کرده بود وبابا مرتضی هم با وسواس تمام مراقب خورد و خوراک من بود واین برای منی که عاشق شیرینی بودم بیشتر شبیه کابوس بود .خلاصه تا قبل اینکه سه ماهگیت تمام شود باید سونوگرافی ntرا انجام میدادم تا از سلامتی خوشگل نازم مطمئن میشدم.روزی که باید میرفتیم مطب خیلی شلوغ بود از طرفی هم بابایی ماموریت بود و خاله نرجس داوطلب...
نویسنده :
مامانی غزل
20:56