ده ماهگی و ماجرا های فراوان
سلام عشق ابدی مامان
ده ماهگیت مصادف با کلی ماجراهای جور و واجور بود که دست منو برای به روز کردن وبلاگت بسته نگه میداشت.برای همین مدت زمان زیادیه که وبلاگ تو به روز نکردم و پست امروزم خیلی بلند میشه.هرچند هفته دیگه تولدت ولی اشکال نداره وقایع این دو ماه به صورت مختصر برات تعریف میکنم.
تو آخرین پستی که گذاشتم تازه داشتی یواش یواش دست به مبل قدم برمیداشتی اما امروز که دارم این مطالب مینویسم خیلی حرفه ای شدی و به راحتی تا دم آشپزخونه رو دست به مبل قدم برمیداری.روز چهاردهم دی ماه هم برای اولین بار بدون کمک خودت به تنهایی ایستادی که البته زمانش کوتاه بود اما از دیشب(هجدهم بهمن) دیگه هر وقت بخوایی میتونی کاملا و بدون کمک بایستی.
شب قبل از تولدت یعنی بیستو پنجم دی ماه همایون شجریان سمنان کنسرت داشت که بابایی لطف کرد بلیط کنسرت برام خرید و با کمک مامانجون و خاله وباباسید نگهت داشتن و خدا رو شکر اصلا اذیت نکردی و دختر خوبی بودی .واقعا شب به یاد ماندنی بود ولی هزار حیف که تو و بابا کنارم نبودین،یادش بخیر دو سه سال قبل از تولدت با بابایی رفته بودیم کنسرت استاد مجید انتظامی اون شب هم واقعا به یادماندنی بود به امید اینکه دوباره همچین شبهای هنری و زیبا رو سه تایی تجربه کنیم.
فردای اون روز تولدت بود و من یه کیک مختصر پختم و سه تایی یه تولد جمع و جور گرفتیم.کلا تو دی ماه خیلی بی اعصاب بودی برای اینکه دندون دومت داشت درمیومد یه مدتی آبریزش بینی داشتی من فکرکردم سرماخوردی ولی زن عمو حسین گفت پارسا هم موقع دندون درآوردن همینطوری میشده و خیالم راحت کرد،اما همچنان از دندون خبری نبود اواخر دی ماه هم دو سه روزی اسهال داشتی که اون هم به دندونت نسبت داده شد وبالاخره پنجم بهمن ماه دندون خوشگلت رخ نمود،خدا رو شکر تو این مدت با اینکه علائم بیماری درت نمایان میشد ولی بیحال و بیمار نشدی دخترم قویه قربونش بشم.تو دی ماه دالی بازی هم یاد گرفتی که کلی موجبات ذوق کردن وشادی اطرافیان رو فراهم کردی هر پارچه ای که دستت میاد میزاری جلو چشمات بعد سرت رو هم پایین میگیری که مثلا کسی تو رو نبینه بعد یه هو سرت بالا میگیری ومیگی دَدَدَو ما همگی باهم برات ذوق میزنیم.
روز جمعه سوم بهمن ماه هم بابا سید بهت دست دادن رو یاد داد و از اون موقع دست که جلو میاریم تو هم بهمون دست میدی .
خلاصه که خیلی شیرین شدی روز دهم بهمن ماه هم عقد خاله نرجس و عمو سید احمد بود روز خوبی بود و شما کلی رقصیدی.در ضمن باید بگم دختر خیلی خیلی خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی.
یه هفته ای هم هست که کلاغ پر یاد گرفتی و هر روز مجبورم باهات کلاغ پر بازی کنم جالبه که وقتی میگم کلاغ نوک انگشتتو میزاری رو زمین و بعد از چند دقیقه بالا میبری و میگی اَ اَ اَ(یعنی پر) .
خیلی خراب کار هم شدی و موقع انجام کارهای خونه که ازت غافل میشم میبینم صدات در نمیاد وقتی میام دنبالت میبینم بله یه جایی رو ریختی بهم.موبایل رو هم نمیشه ازت گرفت بعضی وقتا زنگ میزنی به مخاطبهای دفتر تلفنم یه بار هم زنگ زدی به زن عمو مهدی .امروز رفته بودی سر وقت قفسه کتابهام همو رو ریختی بهم.کلا خیلی به کتاب علاقه داری تا حالا هیچ کتابی رو پاره نکردی و فقط ورق میزنی یه کتاب شعر هم برات خریدم حالا نمایشگاه کتاب که شروع شد بن میخرم میرم برات یه عالمه کتابهای خوب میخرم. قربون دختر عشق کتابم بشم
.
عزیز دلم یه ماهی هست که شروع کردم برای ارشد خوندن ولی سرعتم خیلی کمه و فکر کنم دو یا سه سال دیگه کنکور شرکت کنم.
غزلی حسابی شال و کلاه کرده
غزل و امیرعلی و مهرناز
غزلی مامان در حال مطالعه اصول بیوشیمی لنینجر
اینجا دیگه داری توایستادن حرفه ای میشی
غزل در حال خوردن بستنی
غزل در حال خوردن سوپ این روزها همش اصرار داری خودت غذاتو بخوری و نتیجش این میشه
اینم عکسایی که حین ارتکاب جرم ازت گرفتم
کیک تولد ده ماهگیت
اینم چندتا عکس از کنسرت همایون که اولی رو که افتضلحه خودم گرفتم عکسهای بعدی رو از سایت ایسنا کپی کردم خیلی شب نابی بود واقعا جای تو و بابایی خالی بود
اینم چندتا تصویر از یکی یک دونه من
دختر نازم همیشه با توکل به خدا و ائمه اطهار مشکلات خودت رو از پیش رو بردار بدون که عزم واراده تو هر مشکلی رو نابود میکنه و بدون که عشق ابدی من و بابایی همیشه پشت سرته همیشه پاینده واستوار باشی