جشن دندونی
عشق همیشگی مامان
از وقتی دندون اولت نیش زد یه فکری هم تو ذهن من جوونه زد.و اون گرفتن یه جشن دندونی مختصر بود چون حتما توی ماه سفر باید این جشن و میگرفتم قرار شد یه جشن کوچیک محض دور هم بودن بگیرم و بعدا سر جشن تولدت تلافی کنم.روز سه شنبه هجده آذر ماه کلی با خاله زینب و مامانی سر تاریخ رایزنی کردیم بالاخره به این نتیجه رسیدیم که بهترین موقعی که میشه این مهمونی مختصر گرفت شب همون روزه و من هنوز هیچکاری نکرده بودم.دلم میخواست برم یه کیک خوشگل سفارش بدم ولی از بد روزگار چون همه چیز هل هلکی شد تصمیم گرفتم خودم کیک جشن دندونیتو درست کنم و خلاصه اینکه با کمک های فراوان و بی دریغ بابایی تونستم یه جشن خوب برگذار کنم،کیکش هم بدک نشد.خب عکس هاشو میزارم تا ببینی
کیک تولد غزل که با مرارتهای فراوان و البته کمی ناشی گری من و بابایی براش درست کردیم
غزل و خاله زینب
غزل و خاله و مامانی
غزل و مامانی
غزل و مامان و مامانی
غزل و بابا سید
غزل ناز و مامانش
اینم بعد مهمونیه که خیلی بهونه میگرفتی منم یه خورده از شکلاتهای آب شده برای تزیین روی کیک بهت دادم واین شکلی شدی
بابایی هم با اینکه اون شب خیلی خوشحال بود اما حاضر نشد باهات یه عکس بندازه ولی بدون که خیلی خیلی دوستت داره
همیشه پاینده و سرفراز باشی مامانی