اولین شب در بیمارستان
سلام قندعسلم
ماجرای به دنیا آمدنت آنجایی رسید که دکتر دستور بستری داد چون کم کم داشت از وقت دنیا اومدنت میگذشت.وقتی خانم رزیدنت آمد وبه من گفت باید بستری بشوم خیلی ناراحت شدم چون انتظار داشتم طبیعی زایمان کنم واز عوارض سزارین خیلی میترسیدم.خلاصه برگه بستری شدن را گرفتم وبابایی آمد و برای عمل سزارین رضایت داد.بعد یک خانم پرستار مهربان آمد و به دستم سرم وصل کرد.مامانی هم با من دربیمارستان ماند من در تختم مستقر شدم همین که خواست پلکمان گرم شود صدای گریه یک نوزاد از خواب ناز بیدارمان کرد.از اطاق بغلی بود با مامانی رفتیم سراغشان ،یک خانمی با مادرش بودخانمه تازه زایمان سزارین انجام داده بود و انقدر درد داشت که تقریبااز فرط درد گریه میکرد و نمیتوانست به بچه اش شیر دهد مامانی به مادر آن خانم کمک کرد تا بچه را شیر دهند من وقتی وضع آن خانم را دیدم کمی ترسیدم و به خودم گفتم امکان ندارد بتوانم درد سزارین را تحمل کنم. با دلهره فراوان به تختم برگشتم مامانی به من گفت بخواب و خودش رفت به سایر مادران سزلرینی که نمیتوانستند به فرزندانشان شیر کمک کند به هر مکافاتی بود صبح شد ومن منتظر نوبت عمل......