غزلغزل، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

دختر گلم غزل

نوگلم به خانه خودت خوش آمدی

1393/6/15 13:43
نویسنده : مامانی غزل
308 بازدید
اشتراک گذاری

قند و عسل مامان

در پست قبلی تا آنجایی نوشتم که بابای آمد رضایت نامه رو کرد و چهار نفری به خانه رفتیم احساس شادی عجیبی داشتم.همین که وارد خانه شدیم بابا سید اسفند دود کرد و خاله ها به استقبال ما آمدند. همه خوشحال بودیم فقط یه ذره ته قلبم از اینکه زرد بودی احساس نگرانی داشتم. همین که رسیدیم بابایی به مادرجون هم زنگ زد و خبر امدنت را داد،شب زیبایی بود فردا سال تحویل بود و آغاز بهار و اینکه آغاز زندگی بهار زندگیم با آغاز بهار طبیعت همراه بود را به فال نیک گرفتم.

عکس های اولین روز خونه اومدنت 

الهی بگردم دخترم چقدر زرد شده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان حديث
15 شهریور 93 18:24
کاش من یک بچه آهو می شدم می دویدم روز و شب در دشتها توی کوه و دشت و صحرا روز و شب می دویدم تا که می دیدم تو را ..................................... بهترین شادباش ها تقدیم به شما، سلام ازتون دعوت ميكنم بياين وبلاگم برا خوندن يه قصه