غزلغزل، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

دختر گلم غزل

نوروز نود وسه در کنار غزل

1393/6/15 17:31
نویسنده : مامانی غزل
220 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان

داستان زندگی ات تا آنجایی رسید که به سن چهار روزگی رسیدی و روز بیست و نهم اسفند ماه بود.من از قبل ماهی خریده بودم تا سبزی پلو با ماهی شب عید را باهم بخوریم،سال تحویل ساعت هشت و چهل دقیقه بود و ما همه خودمون را برای رسیدن سال تحویل آماده میکردیم.وقتی عکس های آن روزت را نگاه میکنم و با الانت مقایسه میکنم بزرگ شدنت را احساس میکنم.خیلی کوچک و ناز بودی البته الان هم ناز و مامانی هستی و آن زمان آنقدر فسقلی بودی که بهت میگفتم فندق عین فندق هم گرد بودی.خلاصه شب سبزی پلو با ماهی که خاله ها درستش کرده بودن را خوردیم و منتظر تحویل سال ماندیم مامانی لباسهای عیدت را تنت کرد.خاله ها هم سفره هفت سین را چیدند.تیک تاک ساعت ما رو به لحظه تحویل سال نزدیک میکرد من بغلت کردم و به همراه بابا و بابا سید و مامانی و خاله ها منتظر تحویل سال ماندیم سال که تحویل شد بابا سید اولین کسی بود که بهت عیدی داد بعدش بابا زنگ زد به مادرجون و من با او صحبت کردم و بابا گفت فردا میرود دامغان تا مادر جون را با خودش به سمنان بیاورد.شب خوب و به یادماندنی بود و همه خوشحال بودیم.

قبل سال تحویل بغل خاله زینب

قبل سال حویل بغل خودم

بغل بابا چه آرام خوابیدی

تو بغل بابایی در کناربابا سید

این هم از آخریش که تصویر سبزه های عیده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان حديث
16 شهریور 93 13:46
سلام مامان غزل جون عيدتون مبارك ممنون سرزدين بازم منتظرتونيم غزل رو ميبوسيم
مامانی غزل
پاسخ
حتما حتما سر میزنم
مامان دلنیا
17 شهریور 93 14:02
عزیزم خیلی کوچولو ونازی. فدات بشم که اینقد معصومی. ماشالله
مامانی غزل
پاسخ
مرسی خدا کوچولوی شما رو هم براتون نگه داره