غزلک از بیست روزگی تا سه ماهگی به روایت تصویر
نوبهار زندگی من وبابا سلام
تو این پست فقط میخواهم عکس بزارم چند خط توضیح مختصر.تقریبا از بیست روزگیت بود که دل درد هات شروع شد،و بالطبع گریه ها وبهانه گیری هات شروع شد.از همون اول هم بچه هوشیاری بودی و به کوچکترین صدا واکنش نشون میدادی مثل خودم عشق موسیقی بودی و وقتی برات اپرای سیمرغ حمید متبسم میذاشتم با علاقه و کنجکاوی نگاه میکردی.و وقتی که من وبابا از گریه هات عاجز میشدیم این صدای تلاوت استاد منشاوی بود که به دادمون میرسید البته به قول سعدی علیه الرحمه :
مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید
خب دیگه از سخن کم کنیم به تصاویر بپردازیم
اینها تصاویر یک ماهگی غزل هستن
بگردم دخترم که چقدر آروم خوابیده
شیطنت از اون چشمای نازش میباره
آخه تو به چی اینطور خیره شدی؟؟؟
تو بغل بابایی برای رفتن به خرید
نانای مامان واکسن دو ماهگیش رو زده و خوابیده
از اینجا دیگه غزلک دو ماهش شده و کم کم صورتش در حال تغییره
اینجا موهای خوشگل دخترم در حال ریزشه و یه مقدار سرش خلوت شده
قربونش بشم که عکسش با چشم بسته افتاده
بوسسسسسسسسسس
هیییییسسسسسسسس
تو بغل خاله زینب از چی انقده تعجب کردی؟؟؟
نمک کلوی مامان
اینجا دیگه تقریبا وارد سه ماهگی شدی همین موقع ها بود که دست میاوردی که اجسام بگیری ولی قدرت نگهداریشون نداشتی
موش موش مامان چقدر ناز شده
تو این عکسها دیگه آخرهای سه ماهیگتو سپری میکنی
دخترک نازم بعد از یه اسحمام داغ.
قند عسلم آخرای سه ماهیگت بود که یه روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم بله دخترم به پشت برگشته کلی ذوق زدم واست اوایل چهار ماهگیت هم تونستی اجسام مختلف با قدرت تمام دستت بگیری بزاری تو دهنت