مرور خاطرات تا به امروز
سلام خوشگل مامان
امروز میخوام تمام خاطرات از سه ماهگی تا به امروز را به طور خیلی خلاصه برات بنویسم.تو پست قبلی برات نوشتم که اخواخر سه ماهگیت بود که یک روز صبح از خواب بیدار شدم دیدم به پشت برگشتی.کلی ذوق کردم ولی از اون به بعد تا پایان چهار ماهگی خیلی کم و با احتیط برمیگشتی چون دستت زیرت گیر میکرد.وقتی پنج ماهگیت شروع شد دیگه همش دوست داشتی برگردی و اجسام دور وبرت رو بزاری تو دهنت.اولین روز پنج ماهگیت تصمیم گرفتم این وبلگ درست کنم.موقعی داشتم اولین مطلب وبلاگ را مینوشتم تو خواب بودی و من این عکس را گرفتم
با شروع پنج ماهگیت احساس کردم دیگه شیرم کفافتو نمیده و داری لاغر میشی برای همین برات حریره بادوم درست کردم وتو با اشتهای زیاد شروع به خوردنش کردی
یکی از علایق غزل مامان بازی با مکعب های رنگیشه که خاله نرجس از مشهد براش سوغات آورده
تو این ماه کمدتو اساسی تمیز کردم و لباس هایی که برات کوچیک شده بود را کنار گذاشتم
هفتم شهریور که تازه یک هفته از پنج ماهگیت میگذشت رفتیم ورامین عروسی آبجی نجمه،اوایل عروسی خوب بود ولی به محض دراومدن صدای بلند گو ترسیدی زدی زیر گریه حالا گریه نکن کی گریه کن. عروسی رو با مامانی شیفتی سپری کردیم.یه شیفت من تو مهمونی بودم یه شیفت مامانی اینم عکس غزل و مامانی
فردای روز عروسی موقع سالاد درست کردن میخواستی تمام وسایل سالاد ولو کنی که ازت دورشون کردم .اون موقع هنوز نمیتونستی سینه خیز بری برای همین راحت تونستم به کارم ادامه بدم
اینجا کمین کردی که کاهو ها رو بریزی زمین
یکی دیگه از علایق غزلی تو این ماه بازی با بسته پوشک به همراه آوازه
اینم آخرین عکس که غزلی رو موقع شیطونی دستگیرش کردم و یه عکس انداختم