غزل در آستانه شیش ماهگی
سلام بهونه زندگیم
غزلی گلم فردا روز تولد شیش ماهگیته،اصلا باورم نمیشه که انقدر زود گذشت و نانای نازم که تا چند وقت پیش نمیتونست دمر بشه و فقط میخوابید امروز برای اولین بار بدون سقوط نشست. به قول حافظ:
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذرا ما را بس
البته عزیز دلم تقریبا از نوزدهم شهریور میتونستی بشینی،ولی همش باید مراقبت میبودم تا سقوط نکنی،ولی یکی دوبار بدجوری افتادی و کلی گریه کردی و من کلی ناراحت شدم اما امروز بیست و پنجم شهریور دیگه سقوط هات به حداقل رسید که البته خیلی خیلی خوشحالم کرد
دخترم دیگه میتونه بشینه
دختر نازم قربونش بشم چشماش بسته افتاده
اینجا هم محو تماشای اعلام برنامه های شبکه پویا شدی
اینجا هم داری به هندوانه های اعلام برنامه شبکه پویا میخندی
کماکان هرچی گیر میاری میزاری توی دهنت که خودش مکافاتیه ولی خب به قول معروف این نیز بگذرد.پنجشنبه بیستم شهریور خونه مادر جون یه جشن کوچیک شیش ماهگی برات گرفتیم خیلی مختصر بود ولی خیلی خوش گذشت البته طبق روال همیشگیت انقدر گریه کردی که از تولد گرفتن پشیمونم کردی.حالا من که مامانتم هیچی،کلی رو اعصاب بقیه رفتیدر عوض شهراد عمو رضا انقده آروم بود که به زن عمو حسودیم شدزن عمو حسین هم خیلی زحمت کشید که جا داره همین جا ازش تشکر کنمچندتا عکس هم با پارسا و سارا جون انداختی که میزارم برات
کیک تولدته که من یه مدل دیگه میخواستم و یه مدل دیگه تحویل دادن
غزلی تو بغل مادرجون قبل از اومدن مهمونا
غزلی بغل بابا که معلومه خیلی عصبی هم هست
اینم چندتا عکس با پارسا که انقده جفتتون ورجه وورجه کردین که نشد یه عکس درست و حسابی بگیریم
وقتی هم که همه مهمونا رفتن طبق روال همیشگیت تازه شروع کردی به خندیدن
این عکس رو هم همین امروز ازت گرفتم برای اولین بار خودت و بدون دخالت من وقتی داشتی از شیشه شیر میخوردی بی اختیار خوابیدی
عزیزم فردا باید بریم واکسن شیش ماهگیتو بزنیم که خیلی گریه میکنی و دلم و ریش میکنی دوستت دارم خیلی زیاد