سفرنامه
سلام نفس مامان
از خیلی وقت پیش دلم میخواست که اولین سفرت سفر به مشهد و زیارت امام رضا باشه،ولی چه میشه کرد اوضاع همیشه اونطوری که آدم میخواد نمیشه.شهریور ماه بود که بابا برای مسابقه قرآن رفت مشهد و وقتی تنهایی رفت زیارت فهمید که چقدر دوست داشته که غزلی هم همراهش بوده.برای همین وقتی برگشت مقدمات سفر را آماده کرد.خلاصه بلیط خریدیم و چهار شنبه پنج آذر رفتیم ایستگاه راه آهن که راهی سفر بشیم خیلی خوشحال بودم،تصور اینکه برای اولین بار ببرمت زیارت برام خیلی جذاب بود.قرار بود با مامانی و بابا سید و خاله زینب بریم،اونا این سه روزی رو میرفتن خونه عموی من عمو حسین و ما برای دو روز از طرف اداره بابایی هتل رزو کرده بودیم.تقریبا ساعت یازده بود که سوار قطار شدیم قطار تقریبا به موقع حرکت کرد اما تو ایستگاه شاهرود توقف زیادی کرد.شکر خدا تو قطار زیاد اذیت نکردی.ولی خب هشت ساعت تو قطار بودن کلافت کرده بود موقع پیاده شدن اصلا اعصاب نداشتی.عموحسین و پسرعموی من(عمو نورالدین) یعنی پسرعموسیداحمد که قراره به زودی شوهر خاله نرجس بشه اومدن دنبال ما همامانی و بابا سید و خاله زینب که قرار بوو از اونجایی که شما بی اعصاب بودی حسابی زدی تو ذوقشون و در جواب ابراز احساساتشون فقط اخم کردی و جیغ زدیخلاصه مامانی و بابا سید و خاله زینب رفتن خونه عموحسین ما با پسرعمو رفتیم هتل که اونم با ترافیک مشهد نیم ساعت طول کشید و توهمچنان عصبی.وقتی رسیدیم تو اتاقمون و مستقر شدیم و لباسهاتو درآوردم یه کم شروع کردی به خندیدن خلاصه اونشب گذشت و صبحش بعد صبحانه رفتیم حرم.وای که چه صفایی داره آستانه مبارک حضرت رضا.با هم رفتیم زیارت ولی تو سریع خوابیدی یه دوساعتی برا خودم زیارت نامه و... خوندم تا اینکه مامانی و خاله ها اومدن و بیدار شدی کلی باهاشون حال کردی از یه دهفته قبلش بای بای رو یادگرفته بودی ولی خیلی وارد نبودی وقتی دیدیشون شروع کردی به بای بای و دلبری کردن اونا هم برات ذوق میزدن برات منم تو این فرصت نماز خوندم و برگشتیم هتل برا ناهار،هوا خیلی سرد بود بعد ناهار کلی خوابیدیم و نشد بریم حرم برا همین رفتیم پیاده روی همون دور و ور خیابون خیام.کلی مغازه با جنسهای خوشگل اونجا بود یه مغازه هم بود پر پیانو که کلی کف کردم امیدوارم یه روز یکیش برات بخرم.در حین پیاده روی خانمها خیلی برات ابراز احساسات میکردن شاید چون آروم فقط نگاه میکردی.بعدش خسته و مونده برگشتیم هتل شام خوردیم و خوابیدیم فردای اون روز یعنی جمعه برای ناهار خونه دایی مامانی یعنی دایی سعدالله دعوت بودیم دایی سعدالله یکی از اساتید زمین شناسی دانشگاه فردوسی مشهده و من خیلی نگران بودم یه موقع جیغ و داد راه نندازی و بی ادبی نکنی،برا همین تو رفتن و نرفتن به خونشون دو دل بودم.خلاصه صبح جمعه اول رفتیم حرم و یه سلام از تو صحن انقلاب و جمهوری به امام رضا دادیم و خواستیم بریم خونه عمو حسین که راه رو گم کردیم وبابا که خیلی عصبی شد .بازم مجبور شدیم زنگ بزنیم عمو سیداحمد تا بیاد دنبالمون،خلاصه عمو سید اومد و رفتیم خونه دایی شکر خدا آبروداری کردی،بعد ناهار به پیشهاد دایی دسته جمعی رفتیم فروشگاه پروما یه دوری زدیم و تو کافی شاپش یه بستنی زدیم بعدش هم دایی اومد دنبالمون و همگی رفتیم یه رستوران شام هم مهمون دایی شدیم که باز هم خداروشکر و البته به لطف جمع زیاد اذیت نکردی..بعد از شام برگشتیم هتل.فردای اون روز هم باهتل تصفیه کردیم اومدیم خونه عمو حسین اونجا خیلی برا عمو حسین و دخترعموهام ذوق کردی مخصوصا برای عمو حسین،کلی براش ذوق کردی و دست دستی و بای بای کردی.بعد از اذان هم رفتیم حرم که به دلیل جیغ زدن یه دختر کوچولو کلی گریه کردی هرکاری میکردم ساکت نمیشدی.و با هزار ترفند خاله زینب ساکت شدی.ولی جیگرم برات کباب شد مامانی خیلی گریه کردی.خلاصه از امام رضا خواستیم زوده زود دوباره بیاییم به پابوسش.شام هم خونه عمو اینا خوردیم و عمو سید احمد اومد دنبالمون و رفتیم راه آهن همین که به راه آهن که رسیدیم یه هویی ماشین عمو سید پنچر شد.هیچی دیگه بنده خدا یه خداحافظی سریع با ما کرد و رفت تا زاپاس ماشین عوض کنه.قطار هم به موقع اومد با خاله نرجس خداحافظی کردیم.ساعت یازده شب بود که سوار قطار شدیم تقریبا ساعت هشت صبح رسیدیم سمنان.سفر خوبی بود خیلی خیلی خوش گذشت امیدوارم بازم پیش بیاد.
اولش که سوار شدیم خواب بودی
غزل در حال خوندن روزنامه
اینجا همتو قطار خاله ومامانی تمام تلاششون دارن میکنن تا سرگرم شی
اولین شب تو هتل وقتی رسیدیم بعد اون همه بد اخلاقی برای عمو حسین وعمو سید تازه یه کم اخمات باز شده
اولین زیارت بغل بابایی البته من روز آخر از عمو حسین شنیدم پشت به حرم ایستادن و عکس گرفتن کار خوبی نیست که فقط تو زیارت روز آخر رعایت کردیم
روز جمعه قبل از رفتن به خونه دایی سعدالله که فقط به یه سلام به آقا امام رضا قناعت کردیم
تو کافی شاپ فروشگاه پروما بغل مامانی خواب رفتی
تو کافی شاپ در کنار عضو جدید خانواده و یعنی عمو سیداحمد و خاله نرجس که الهی خوشبخت بشن
اینم مامانی و دایی جون که خیلی دوستت داره
اینم صبحانه آخر تو هتل بغل مامان
اینم از زیارت روز آخر غزلی
واین بود سفر نامه غزل به مشهد مقدس